۱- درست، درستکار، دست و دل پاک، پاکدست، راستکار
an honest shopkeeper
دکاندار درستکار
he taught us to be honest and never steal
او به ما یاد داد که دست و دل پاک باشیم و هرگز دزدی نکنیم.
۲- راستگو، صدیق
he was honest in his replies
او در پاسخگویی صادق بود.
۳- امین، با امانت، قابل اطمینان، بابک، استوان، ارمند
the honest man who paid back his debts to the last penny
مرد امینی که قرضهای خود را تا شاهی آخر پس داد
۴- (در اصل) محترم، ارجمند، شرافتمند، فربد ۵- صادقانه،
درستکارانه، با درستی، شرافتمندانه، راستین، امانت آمیز
to make an honest living
با شرافتمندی امرار معاش کردن
an honest presentation of the facts
ارائهی صادقانهی واقعیات
an honest effort
کوشش راستین
an honest face
قیافهی نجیب
۶- (قدیمی) پارسا، پرهیزکار ۷- (امریکا - خودمانی) رجوع شود به:
honestly
● honest-to-God (or honest-to-goodness)
درست و حسابی، کاملا، به تمام معنی، واقعی
● honest to God (or goodness)
به خدا، راستی، به خدا قسم، والله
|