۱- دویدن
the child ran to her mother
کودک به سوی مادرش دوید.
I ran and I ran; to a mountain top I came ...
دویدم و دویدم سرکوهی رسیدم ....
a running race
مسابقه دو
۲- به سرعت حرکت کردن، تند رفتن
a ship running before the wind
یک کشتی که در جلو باد به تندی حرکت میکند
۳- (معمولا با: to) مراجعه کردن(به)، (پیش کسی یا چیزی) رفتن
she is always running to the police
او مرتبا به پلیس مراجعه میکند.
as soon as anything happens he runs to his mother's lap
تا چیزی میشود به دامن مادرش پناه میبرد.
۴- (معمولا با: with) معاشر بودن (با)
he runs around with a bunch of hoodlums
او با یک دسته اراذل و اوباش دوستی میکند.
۵- (آزادانه) آمدن، رفتن، رستن، جنبیدن، گشتن
deer used to run free in these woods
در این بیشهها آهوان آزادانه میگشتند.
۶- فرار کردن، به چاک زدن، ورمالیدن
our dog ran away
سگ ما فرار کرد.
۷- (با: up to یا down to یا over to و غیره) سفر تند و کوتاه
کردن، زود رفتن و آمدن
run over to the store and get me some sugar
تند برو به مغازه و برایم قدری شکر بگیر.
۸- (در مسابقه یا انتخابات و غیره) شرکت کردن، نامزد (انتخابات و
غیره) بودن یا کردن، شرکت دادن
he is going to run as an independent candidate
او به عنوان نامزد مستقل (در انتخابات) شرکت خواهد کرد.
to run a race
در مسابقه شرکت کردن
۹- (در مسابقات - اول یا دوم و غیره) شدن
to run last
آخر شدن
۱۰- (ماهی - در جهت معینی) شنا کردن، مهاجرت کردن، مهاجرت،
کوچ
salmons run upstream for spawning
ماهی آزاد برای تخمگذاری به بالای رودخانه شنا میکند.
۱۱- (طبق برنامه مرتبا) رفت و آمد کردن
a bus that runs between Tehran and Tabriz
اتوبوسی که میان تهران و تبریز رفت و آمد میکند
۱۲- (به سرعت از روی چیزی) رد شدن
his eyes ran over the page
به سرعت صفحه را از مد نظر گذراند.
۱۳- شایع بودن، زبانزد بودن
a rumor running through the town
شایعهای که در شهر زبانزد شده است
۱۴- بالا رفتن، خزیدن
a vine running over the wall
درخت مو که از دیوار بالا میرود
۱۵- (دائما) کار کردن یا جنبیدن، بند نیامدن
his tongue ran on and on
زبانش بند آمدنی نبود.
۱۶- (اداره یا موتور و غیره) کار کردن، به کار افتادن یا انداختن
I don't know how to run this motor
نمیدانم این موتور را چگونه به کار بیاندازم.
a machine that is running
موتوری که دارد کار میکند
۱۷- (به فکر) خطور کردن
the memory of that accident keeps running through my mind
خاطرهی آن حادثه مرتبا در فکرم خطور میکند.
۱۸- روان بودن، جریان داشتن، جاری کردن یا بودن
running water
آب روان
at the foot of the hill, the river runs more slowly
در پای تپه (جریان) رودخانه آهستهتر میشود.
let the water run through the pipe
بگذار آب در لوله جاری شود.
gutters running blood
جویهایی که خون در آن جاری است
۱۹- آب شدن و جاری شدن
the vax ran
موم آب شد و جاری شد.
the butter was beginning to run
کره داشت آب میشد.
۲۰- (پارچه) رنگ پس دادن، (رنگ) دواندن، سرایت کردن
colors guaranteed not to run or fade
رنگهایی که تضمین شده است سرایت نمیکنند و نمیپرند
۲۱- پر بودن، سرشار بودن، لبریز بودن
her eyes were running with tears
چشمانش از اشک لبریز بودند.
۲۲- چکه کردن، (آب یا چرک و غیره) پس دادن
a running sore
زخمی که از آن چرک یا خون میآید
۲۳- (زمان) کشیدن، گذشتن
the days ran into weeks
روزها به هفتهها کشید.
۲۴- (در روزنامه یا صحنهی تئاتر و غیره) ظاهر شدن، چاپ کردن،
نمایش(دهی)
a film that had a long run
فیلمی که مدت زیادی نمایش داده میشد
a play that ran for a full year
نمایشی که یک سال تمام روی صحنه آورده میشد
several newspapers run his articles
چندین روزنامه مقالههای او را چاپ میکنند.
۲۵- (قانون و غیره) اعتبار داشتن، به قوت قانونی باقی ماندن
a law running for 25 years
قانونی که ۲۵ سال است به قوت خود باقیست
۲۶- (به طور موروثی) وجود داشتن، فراوان بودن
musical talent runs in this family
استعداد موسیقی در این خانواده فراوان است.
۲۷- گرایش داشتن، تمایل داشتن
their taste runs more to exotic foods
سلیقهی آنان به خوراکهای عجیب و غریب گرایش بیشتری دارد.
۲۸- (به صورت خط یا راه و غیره) ادامه داشتن، گذشتن، رد شدن،
کشیدن
to run lines on a sheet of paper
روی یک صفحه کاغذ خط کشیدن
this railway runs through a forest
این راهآهن از میان جنگل میگذرد.
a fence that runs through the middle of our land
نردهای که از میان زمین ما رد میشود
۲۹- (با: from و to) شامل بودن
his plays run from tragedies to comedies
نمایشنامههای او شامل سوگمایش و شادمایش (تراژدی و کمدی)
میشود.
۳۰- (به وضع خاصی) رسیدن، برخوردن
to run into trouble
به اشکال برخوردن
۳۱- (کشتی یا اتومبیل و غیره) خوردن به
the boat ran aground
کشتی به گل نشست
the car ran into a tree
اتومبیل به درخت خورد.
۳۲- (خبر یا داستان و غیره) بودن
the story runs like this
داستان بدین قرار است
۳۳- (قیمت یا اندازه و غیره) بودن، داشتن
boots that run $40
پوتینهایی که ۴۰ دلار قیمت دارند
apples running 7 to a kilo
هر ۷ تا سیب یک کیلو وزن دارد.
prices are running high
قیمتها بالا هستند.
۳۴- (قرض) بالا آوردن، (ریسک یا خطر) کردن، به خود هموار کردن
the free-spending man ran up a heavy debt
مرد ولخرج قرض سنگینی به بار آورد.
if you go,you run the risk of being shot
اگر بروی خطر تیر خوردن را به خود هموار میکنی.
۳۵- (محاصره وغیره را) شکستن، عبور کردن
to run a naval blockade
محاصرهی دریایی را شکستن
to run a red light
از چراغ قرمز عبور کردن
۳۶- (موتور اتومبیل و غیره را) درجا به کار انداختن (to idle هم
میگویند)، هرز کار کردن، خلاص کار کردن
let the engine run for five minutes so that it warms up
بگذار موتور (اتومبیل) پنج دقیقه در جا کار کند تا گرم شود.
۳۷- (جوراب بلند زنانه) نخکش، دررفتگی، نخکش شدن، دررفتگی
پیدا کردن
these stockings run easily
این جورابها زود نخکش میشوند.
there is a big run in your stocking
جورابت دررفتگی بزرگی دارد.
۳۸- (کشتی و اتوبوس و غیره) حمل کردن، بردن
our ships run passengers as well as cargo
کشتیهای ما هم مسافر و هم محموله میبرند.
۳۹- قاچاق کردن، قاچاق حمل کردن
to run whiskey
ویسکی قاچاق کردن
۴۰- چپاندن، با فشار وارد کردن یا عبور دادن
run the rod in and out of the hole to make it bigger
میله را چند بار بکن توی سوراخ و در بیاور تا گشادتر شود.
he run his sword through the middle of Goodarz' neck
شمشیرش را از وسط گردن گودرز رد کرد.
۴۱- اداره کردن
to run a household
خانوادهای را اداره کردن
they ran the country on a tight budget
آنها کشور را با بودجهی محدودی اداره کردند.
۴۲- (آزمایش و غیره) کردن
the doctors decided to run another test
دکترها تصمیم گرفتند یک آزمایش دیگر هم بکنند.
۴۳- (تب) داشتن، کردن
she has been running a fever for three days
سه روز است تب دارد.
۴۴- عمل دویدن، دو، گامهای تند ۴۵- مسابقهی دو ۴۶- (اتوبوس و
کشتی و غیره) یک رفت (یا یک برگشت)، سفر
this train runs between Tehran and Ghom and each run takes two hours
این ترن میان تهران و قم رفت و برگشت میکند و هر سفر دو ساعت
طول میکشد.
۴۷- جریان، روانی
the run of events
جریان امور
the run of the tide
جریان کشند
۴۸- رخ دادن پیدرپی، سلسله، دوره
a run of good luck
چند بار شانس خوب
۴۹- (به ویژه مشتریان) هجوم بردن (به)
customers made a run on the banks
مشتریان (برای مطالبهی پول خود) به بانکها هجوم بردند.
۵۰- (به شرطی که تند باشد) نهر، جوی، رودچه ۵۱- مدت کار
کردن موتور و غیره، بازده ماشین (در این مدت) ۵۲- (کالا یا مردم و
غیره) نوع معمولی، نوع
ordinary run of people
مردم عادی
۵۳- (اسکی) پیست
a ski run
پیست اسکی
۵۴- (جانوران) مسیر، راه
a buffalo run
مسیر گاوهای وحشی
۵۵- آزادی رفت و آمد یا ورود و خروج یا استفاده
my brothers have the run of my house
برادران من میتوانند هر وقت بخواهند به منزل من بیایند.
۵۶- (بیسبال - یک امتیاز در اثر یک بار دور زمین گشتن) ران ۵۷-
(هواپیما - برای تیراندازی یا بمباران) شیرجه رفتن، از ارتفاع
کاستن، به هدف نزدیک شدن
despite enemy fire, we made three runs and left the target in flames
با وجود آتش دشمن سه بار شیرجه رفتیم و هدف را به حریق
کشاندیم.
۵۸- (کامپیوتر) رانش، اجرا، رانیدن، اجرا کردن (برنامه) ۵۹- ذوب
شده، آب شده ۶۰- (فلز) قالب گیری شده، ریخته، ریختهگری شده،
ریختن، ریختهگری
run metal
فلز ریختهگری شده
● a run for one's money
۱- رقابت شدید ۲- بهره وری (از سرمایهگذاری یا صرف وقت و
غیره)
● in the long run
بالاخره، در دراز مدت، نتیجهی نهایی
● in the short run
در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت
● on the run
۱- درحال دویدن ۲- در تکاپو، سخت مشغول ۳- در حال فرار، درحال
عقب نشینی
● run across
(اتفاقا) برخوردن (به کسی یا چیزی)، ملاقات کردن
● run after
تعقیب کردن، دنبال کسی یا چیزی دویدن
● run along
رفتن، عزیمت کردن
I must run along now
اکنون باید بروم.
● run around with
با کسی دیگر رابطه داشتن یا معاشر بودن
her husband was running around with another woman
شوهرش با یک زن دیگر رابطه داشت.
● run away
۱- فرار کردن، گریختن
the prisoner ran away
زندانی فرار کرد.
۲- ترک خانواده (یا وطن) کردن
● run away with
۱- رفتن و با خود بردن، دزدیدن
he ran away with my purse
کیف پولم را زد.
۲- مهار نکردنی شدن، از کنترل خارج شدن
her enthusiasm ran away with her
اشتیاق او لجام گسیخته شد.
● run back
(فوتبال امریکایی) با توپ به سوی دروازهی حریف دویدن
● run down
۱- (به خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) از کار ایستادن ۲- (با
ماشین و غیره به کسی یا چیزی) زدن و افکندن
the truck ran down two large trees
کامیون دو درخت بزرگ را انداخت.
۳- تعقیب کردن و گرفتن (یا کشتن)
● run for it
(به منظور فرار یا احتراز) دویدن، دو زدن
● run idle
(موتور اتومبیل و غیره) خلاص کار کردن، هرزکارکردن، درجا کار
کردن
● run in
۱- (به عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن ۲-
(عامیانه) توقف کوتاه کردن ۳- (عامیانه) بازداشت کردن
● run into
۱- (اتفاقا) برخوردن به، ملاقات کردن ۲- تصادم کردن با، خوردن به،
زدن به
he again ran into the telephone pole with his car
دوباره با ماشین زد به تیر تلفن.
۳- (run to هم میگویند) بالغ شدن بر، رسیدن
the two cars ran into each other
دو اتومبیل با هم شاخ به شاخ شدند.
their debts run into several millions
قروض آنان به چندین میلیون میرسد.
● run off
۱- (متن را) تکثیر کردن، چاپ کردن، پلیکپی کردن، تایپ کردن ۲-
تاراندن، دور کردن ۳- هرز رفتن ۴- به خارج جاری شدن یا
ریختن۵- فرار کردن
● run on
۱- ادامه دادن، ادامه یافتن ۲- به آخر چیزی اضافه کردن ۳- دائما
حرف زدن
● run out
۱- منقضی شدن، به پایان رسیدن، تمام شدن، مصرف شدن ۲-
بیرون کردن، بیرون راندن
● run out of
(موجودی چیزی را) به اتمام رساندن، دیگر نداشتن
● run out on
(عامیانه) تنها گذاشتن و رفتن، قال گذاشتن، رها کردن، ترک کردن
● run out the clock
(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن،
وقت کشی کردن
● run over
۱- لبریز شدن ۲- (با اتومبیل و غیره) زیر گرفتن، زیر ماشین رفتن
Pooran was run over by a car
پوران زیر ماشین رفت.
● run scared
(خودمانی) از خطر یا احتمال شکست ترسیدن، روش ترسآمیز داشتن
● run through
۱- (با بیفکری یا سرعت) خرج کردن، مصرف کردن، لوطی خور کردن
۲- (با چیز تیز) سوراخ کردن ۳- (باسرعت) بررسی کردن، دورهکردن
● run up
۱- (با سرعت) ساختن، بنا کردن ۲- (قرض و غیره) ایجاد کردن، به
بار آوردن
|