۱- ضربهی تند و سبک زدن (tap هم میگویند)، نرم کوفتن ۲-
ضربهی تند و سبک، نرم کوب
I gave him a tip on the shoulder and said, "hello!"
دستی بر شانهاش زدم و گفتم "سلام!"
۳- (معمولا با: off - محرمانه) هشدار دادن، با خبر کردن، خبردادن،
آگاهاندن، اطلاع دادن
one of the conspirators tipped the police off
یکی از توطئه کنندگان به پلیس اطلاع داد.
۴- (با نوک دست یا راکت) توپ را زدن، با سرپنجه زدن
the ball hit the hoop but I tipped it in
توپ به حلقه اصابت کرد ولی من با سرپنجه آن را وارد حلقهی
بسکتبال کردم.
۵- اطلاع محرمانه، آگهداد نهانی
a tip-off given by an anonymous person led to the arrest of the accused
هشداری که از سوی شخص ناشناس داده شده بود منجر به بازداشت
متهم شد.
۶- اشاره، راهنمایی، رهنمود، پند
he gave me a few tips on how to operate the old computer
دربارهی به کار انداختن آن کامپیوتر قدیمی به من چند راهنمایی
کرد.
۷- انعام، شاگردانه، داشاد، دهش
should the tip be paid separately?
آیا انعام را باید جداگانه داد؟
I gave the waiter a ten-dollar tip
به پیشخدمت ده دلار انعام دادم.
۸- انعام دادن، شاگردانه دادن
uncle Ahmad Khan always tipped generously
عمو احمدخان همیشه انعامهای سخاوتمندانه میداد.
● tip one's hand
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بروز دادن (معمولا ناخودآگاهانه)،
دست خود را رو کردن
|