فارسی یک دو سه
ایران: ۷:۴۴ صبح
چهارشنبه ۴ تير ۱۴۰۴

لطفا واژه مورد نظرتان را به انگلیسی یا فارسی تایپ کنید و کلید جستجو را بزنید   
Farsi123
      
    
                    کلیدهای تلفظ      حالات دستوری
tip (1)
tip (1)  (tip)
tipped, tip¯ping
شنیدن تلفظ
۱- نوک، سر، راس، قله، تارک
the tip of my finger
نوک انگشت من
the tip of the hill
قله‌ی تپه
the southern tip of that island
راس جنوبی آن جزیره
the tips of the bird's wings were red
نوک بال‌های پرنده قرمز رنگ بود.
the sharp tip of the spear
نوک تیز نیزه
from the tip of her toe to the tip of her head
از نوک پا تا نوک سرش

۲- ته ۳- نوک‌دار کردن، راس یا تارک زدن (به چیزی)
the natives tipped their arrows with metal
بومیان به پیکان‌های خود نوک فلزی می‌زدند.

۴- نوک چیزی را پوشاندن
● tip in
(صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن
● tip of the iceberg
نمونه‌ی کوچکی از مشکلات بزرگتر و پنهان
● tip of the tongue
نوک زبان، سرزبان، کاک
tip¯less, adj.

tip (2)
tip (2)  (tip)
tipped, tip¯ping
۱- ضربه‌ی تند و سبک زدن (tap هم می‌گویند)، نرم کوفتن ۲-
ضربه‌ی تند و سبک، نرم کوب
I gave him a tip on the shoulder and said, "hello!"
دستی بر شانه‌اش زدم و گفتم "سلام!"

۳- (معمولا با: off - محرمانه) هشدار دادن، با خبر کردن، خبردادن،
آگاهاندن، اطلاع دادن
one of the conspirators tipped the police off
یکی از توطئه کنندگان به پلیس اطلاع داد.

۴- (با نوک دست یا راکت) توپ را زدن، با سرپنجه زدن
the ball hit the hoop but I tipped it in
توپ به حلقه اصابت کرد ولی من با سرپنجه آن را وارد حلقه‌ی
بسکتبال کردم.

۵- اطلاع محرمانه، آگهداد نهانی
a tip-off given by an anonymous person led to the arrest of the accused
هشداری که از سوی شخص ناشناس داده شده بود منجر به بازداشت
متهم شد.

۶- اشاره، راهنمایی، رهنمود، پند
he gave me a few tips on how to operate the old computer
درباره‌ی به کار انداختن آن کامپیوتر قدیمی به من چند راهنمایی
کرد.

۷- انعام، شاگردانه، داشاد، دهش
should the tip be paid separately?
آیا انعام را باید جداگانه داد؟
I gave the waiter a ten-dollar tip
به پیشخدمت ده دلار انعام دادم.

۸- انعام دادن، شاگردانه دادن
uncle Ahmad Khan always tipped generously
عمو احمدخان همیشه انعام‌های سخاوتمندانه می‌داد.
● tip one's hand
(عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را بروز دادن (معمولا ناخودآگاهانه)،
دست خود را رو کردن

tip (3)
tip (3)  (tip)
tipped, tip¯ping
۱- (معمولا با: over) واژگون کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، یک
وری کردن یا شدن، کج کردن یا شدن
he tipped his head to one side
سرش را به یک سو کج کرد.
the wind was so strong that it tipped the car over
باد آنقدر زور داشت که اتومبیل را چپه کرد.
the children tipped the table and the cup fell off
بچه‌ها میز را کج کردند و فنجان افتاد.

۲- (در سلام و تعارف - مرد) کلاه خود را لمس کردن یا از سر
برداشتن و دوباره به سر گذاشتن
when he sew the ladies, he greeted them and tipped his hat
وقتی که خانم‌ها را دید سلام کرد و دست به کلاهش زد.

۳- (انگلیس) زباله دان، تل آشغال
● tip the scales at ...
(روی ترازو) دارای وزن ... بودن
the champion tipped the scales at two hundred pounds
وزن آن قهرمان دویست پوند بود.



contact@farsi123.com

© 2004-2020 Farsi123
Version 7.3 DreamHost PHP 8.1