|
۱- تعیین کردن، معین کردن، مشخص کردن، گماردن، دانسته کردن،
معلوم کردن، پیشگذاشت کردن
we must determine the cause of this disease
ما باید علت این بیماری را معلوم کنیم.
the date of the next meeting will be determined tomorrow
تاریخ جلسهی بعدی فردا تعیین خواهد شد.
the central bank determines the amount of money in circulation
بانک مرکزی میزان پول در گردش را معین میکند.
۲- حکم قطعی دادن، (به طور قطعی) داوری کردن، رای قطعی صادر
کردن، مورد مطالعه و نظردهی قرار دادن، نظر نهایی دادن،
the U.S. Surgeon General has determined that cigarette smoking can be hazardous to your health
مدیر کل بهداری امریکا نظر داده است که کشیدن سیگار ممکن است
برای سلامتی مضر باشد.
the judge will determine his fate
قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.
۳- ماهیت چیزی را تعیین کردن، پیشگمار کردن
genes also determine height and looks
ژنها قد و قیافه را هم تعیین میکنند.
۴- (دقیقا) محاسبه کردن، برآورد کردن، به تحقیق معلوم کردن
to determine a ship's position
مکان کشتی را تعیین کردن
۵- (حقوق) به پایان رسیدن یا رساندن، سلب کردن یا شدن ۶-
تصمیم گرفتن، اراده کردن
when he really determines to do something, he does it
وقتی واقعا اراده به انجام کاری بکند آن را انجام میدهد.
● determine on (or upon) something
(در مورد چیزی) تصمیم قطعی گرفتن، کمر همت بستن
● determine somebody against something
کسی را برضد چیزی (یا در رد چیزی) مصمم کردن
their behavior determined Pari against going to their house again
رفتار آنان پری را مصمم کرد که دیگر به خانهی آنها نرود.
|