۱- خشک، بیآب، بدون آب
dry land
زمین خشک
the weather in Kashan is very dry
آب و هوای کاشان خیلی خشک است.
a dry well
چاه خشک، چاه بیآب
۲- بیرطوبت ۳- بیاشک، بیسرشک
a dry sob
گریهی بیاشک
۴- کم باران، دچار خشکسالی، کمآب
a dry summer
تابستان خشک
۵- (آنچه که آب یا رطوبت از دست داده است) خشکیده، پژمرده،
پلاسیده، آب زدایی شده، آبگرفته، بیآب ۶- تشنه، آب نیاز، خشکیده
the garden is dry from lack of rain
باغ بواسطهی کمبود باران خشکیده است.
after the walk, he felt dry
پس از پیادهروی احساس تشنگی کرد.
۷- (گاو و گوسفند و غیره که شیر نمیدهند) بیشیر
a dry cow
گاو بیشیر
۸- (نان و غیره) بدون کره و مربا و غیره، نان خالی
dry toast
نان برشته
۹- دبش، ملس، جامد، دج ۱۰- (شراب و غیره) سک
dry wine
شراب سک
۱۱- (سرفه و غیره) بدون خلط و ترشحات
a dry cough
سرفهی خشک
۱۲- (امریکا) جایی که ساختن یا فروش مشروبات الکلی در آن
ممنوع است
a dry town
شهری که مصرف مشروب الکلی در آن ممنوع است.
۱۳- (واقعیات و غیره) بیغل و غش، صاف و پوست کنده
dry facts
واقعیات بیپیرایه
۱۴- (بیان و غیره) زرنگ و کنایهآمیز، زیرکانه و زبردستانه
dry wit
قریحهی توام با مزاح زیرکانه
۱۵- (مصاحبه و مقاله و غیره) بینتیجه، خشک و خالی
a dry interview
گفت و شنود بیحاصل
۱۶- (نطق و غیره) خشک و بیروح
a dry lecture
سخنرانی خشک و بیمزه
۱۷- (مهجور) بدون خونریزی
a dry war
جنگ بیخونریزی
۱۸- (نادر) خشکسالی ۱۹- خشک شدن، خشک کردن، خشکیدن،
خشکاندن
the hot sun dried the clothes
خورشید داغ لباسها را خشکاند.
he dried his hands with a towel
دستهایش را با حوله خشک کرد.
● dry out
۱- کاملا خشک شدن یا کردن ۲- (خودمانی) ترک اعتیاد کردن
let the clothes dry out
بگذار لباسها بخشکد.
● dry up
۱- کاملا خشک شدن یا کردن، پژمردن
the lake dried up
دریاچه خشک شد.
۲- از خلاقیت افتادن، نابارور شدن، بازده نداشتن ۳- (خودمانی) از
حرف افتادن، ساکت شدن
● not dry behind the ears
(عامیانه) بیتجربه، ناآزموده، تازه کار
|