۱- پایان دادن، به پایان رساندن، خاتمه دادن، ختم کردن
he who finished (the work) did the work
کار را که کرد، آنکه تمام کرد
when will I finish this book?
کی این کتاب را به پایان خواهم رسانید؟
to finish a work
کاری را تمام کردن
to finish reading a book
خواندن کتاب را به پایان رساندن
he finished his talk with a prayer
او سخنرانی خود را با یک دعا خاتمه داد.
۲- کامل کردن، تکمیل کردن
to finish one's plans for a trip
نقشههای خود را برای مسافرت کامل کردن
۳- کاملا مصرف کردن، تمام کردن
we finished our supply of fuel
ما موجودی سوخت خود را تمام کردیم.
finish your milk!
شیرت را تمام کن!
۴- (چرم و پارچه و غیره) پرداخت کردن، پرداخت، صیقل سازی، براق
سازی، جلا دار سازی، مادهای که با آن پرداخت و جلاکاری میکنند
if I fail this exam, I am finished
اگر در این امتحان شکست بخورم کارم تمام است.
۵- کار کسی (یا چیزی) را تمام کردن، کشتن، نابود کردن، بیچاره
کردن ۶- شکست، نابودی، تمامی کار
after that defeat the empire's finish became a foregone conclusion
پس از آن شکست نابودی امپراطوری محرز شد.
۷- به پایان رسیدن، تمام شدن
when the meeting finished, I went over and shook his hand
وقتی که جلسه تمام شد رفتم و با او دست دادم.
۸- (مسابقه را) در مقام ... به پایان رساندن، - شدن
he finished third in wrestling
او در کشتی سوم شد.
his brother finished last
برادرش آخر شد.
۹- پایان، بخش آخر، فرجام ۱۰- کمال، تمامیت، فرامایگی،
فرگشتگی، معرفت، فرهیختگی، والایی، فرزانگی
he is a man of education and finish
او مردی تحصیل کرده و با کمال است.
his novels have the finish and the flavor which appeal to the educated
رمانهای او دارای کمال و گیرایی هستند که مورد پسند تحصیل
کردهها است.
● finish off
۱- تمام کردن، تکمیل کردن
I'll finish this dictionary off in three more years
تا سه سال دیگر این فرهنگ را تمام خواهم کرد.
۲- کشتن، نابود کردن
the drought finished off many farmers
خشکسالی کلک کشاورزان بسیاری را کند.
● finish up
۱- تمام کردن، به پایان رساندن
we finished up the work in two hours
کار را دو ساعته تمام کردیم.
۲- تماما مصرف کردن، تا ته به کار بردن
our food supply was finished up
ذخیرهی بنزین ما ته کشید.
● finish with
۱- تمام کردن، کامل کردن ۲- قهر کردن با، قطع رابطه کردن با،
کاری به کار کسی نداشتن
I am tired of your laziness and from now on I'm finished with you!
از تنبلی تو خسته شدهام و دیگر من و تو با هم کاری نخواهیم داشت!
● in at the finish
در پایان چیزی حضور داشتن، تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن
fin¯isher, n.
|