۱- قلب
his heart beats fast
قلب او تند میزند.
heart diseases
بیماریهای قلب
a heart specialist
ویژهگر (متخصص) قلب
she has a weak heart
قلب او ضعیف است.
۲- دل، سینه
you'll always be in my heart
همیشه در دلم جای خواهی داشت.
she pressed the baby against her heart
کودک را بر سینهی خود فشرد.
say what is in your heart
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
I knew in my heart
به من الهام شده بود، در دلم میدانستم.
۳- (برخی سبزیجات) مغز، چغند، کله
hearts of celery
مغز کرفس
۴- اصل، مرکز، لب (مطلب)، جان (کلام)
the heart of a city
قلب شهر، مرکز شهر
these two lines contain the heart of the poem's meaning
این دو سطر اصل معنی شعر را در بر دارند.
let's go to the heart of the matter
برویم به اصل موضوع.
a system of waterways extending into the heart of North America
یک شبکهی آبراه که تا قلب آمریکای شمالی گسترش دارد
۵- مرکز احساسات وعواطف، شخصیت، نهاد، سرشت، وجدان، عاطفه،
احساس
he has a good heart
او قلبش پاک است.
he has a soft heart
او دل رحم است.
he has a hard heart
او دل سختی دارد.
he has a warm heart
او با عاطفه است.
you know in your heart that I am right
وجدانا میدانی (توی دلت میدانی) که حق با من است.
he has a valiant heart
او شجاع است.
I did it with a heavy heart
با تردید و بیمیلی آن کار را کردم.
his heart is gay
او دلش خوش است.
۶- امید، جرات، دل و دماغ، روحیه
to lose heart
دلسرد شدن
I didn't have the heart to do it
دلم نیامد آن کار را بکنم.
try your utmost to gladden others' hearts, breaking hearts is nothing to boast about
تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمیباشد
۷- هر چیز به شکل قلب، دلدیس، دل سان ۸- (ورق بازی - معمولا
جمع) دل
the queen of hearts
بیبی دل
۹- (بازی ورق مشابه بازی حکم) هارتز ۱۰- (نادر) رجوع شود به:
hearten
● after one's own heart
آن جور که دل (کسی) میخواهد، مطابق میل و سلیقهی شخص
● at heart
اصلا، اساسا، دربنیاد، درسرشت، قلبا
● break one's heart
قلب کسی را شکستن، متاـثر کردن
● by heart
از حفظ، از بر
to know a poem by heart
شعری را از بر داشتن
to learn by heart
از حفظ کردن، از بر کردن، به حافظه سپردن
● change of heart
تغییر عقیده (یا احساس یا وابستگی)
● do one's heart good
خوشحال کردن (خود را)، خرسند کردن
● eat one's heart out
سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن
● from (the bottom of) one's heart
از ته دل، با کمال خلوص و صمیمیت
● have a heart
مهربان بودن، رافت داشتن، دلرحم بودن، رحم کردن
● have one's heart at one's mouth (or boots)
دلهره داشتن، دلواپس بودن، نگرانی داشتن
● have one's heart in the right place
خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن
● heart and soul
از دل و جان، با تمام نیرو
● in one's heart of hearts
از ته دل، اساسا، قلبا، در اعماق ضمیر کسی
● lose one's heart (to)
عاشق (کسی) شدن، دلباختن، دلباخته شدن
● my (or his, etc.) heart bleeds (for someone)
(برای کسی) خیلی تاـسف میخورم، (برای کسی) دلم میسوزد
● near one's heart
عزیز کسی بودن، جگرگوشهی کسی بودن، (برای کسی) بسیار مهم
بودن
● set one's heart at rest
خیال خود را راحت کردن، غصه نخوردن، از دلواپسی درآمدن
● set one's heart on
(دایما) طلب کردن، از ته دل خواستن، واسرنگیدن
● steal one's heart
عشق کسی را جلب کردن، (کسی را) عاشق خود کردن، دلباخته کردن
● take heart
امیدوار شدن، شاد و خوشبین شدن، دلگرم شدن
● take to heart
۱- (با دقت) گوش فرا دادن، (حرف کسی را) به گوش گرفتن، بر دل
(خود) نشاندن، مورد ملاحظهی جدی قرار دادن ۲- رنجیده
شدن،(حرف کسی را) به دل گرفتن
● to one's heart's content
تا دل (کسی) بخواهد، تا سرحد سیری
he cursed to his heart's content
تا دلش میخواست فحش داد.
● wear one's heart on one's sleeve
احساسات خود را زود بروز دادن، دل نازک بودن
● with all one's heart
۱- از ته دل، قلبا
I congratulate you with all my heart
از صمیم قلب به شما تبریک میگویم.
۲- با کمال میل
● with half a heart
با دودلی، با تردید
|