۱- دامن، دامان (شکم و رانهای شخص نشسته - بخشی از جامه که
این قسمت بدن را میپوشاند)
the child was sitting on her mother's lap
کودک بر دامن مادرش نشسته بود.
I sat on my grandfather's lap
روی زانوی پدربزرگم نشستم.
laptop
روی زانویی
laptop computer
کامپیوتر دستی یا کیفی
۲- (جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند) یک دامن پر
when he got to the rose bush, Sa'di wanted to fill his lap (with roses) for his disciples, but rose-fragrance so intoxicated him that he let go of his lap
سعدی میخواست که چون به درخت گل رسد دامنی پر کند هدیهی
اصحاب را ولی بوی گل چنان مستش کرد که دامنش از دست برفت.
a lap full of apples
یک دامن پر از سیب
۳- (مجازی) جای پرورش و محبت، آغوش
she had been reared in the lap of luxury
او در دامان تجمل و وفور (در ناز و نعمت) پرورش یافته بود.
he was brought back into the lap of the church again
دوباره او را به آغوش کلیسا باز گرداندند.
۴- (نادر) پایین پالتو یا کتهای بلند قدیمی، دامن پالتو ۵- هر چیز
گودیدار و دامن مانند
a lake sparkling in the lap of a mountain
دریاچهای که در دامن کوه میدرخشید
۶- لبه بر لبه، لب به لب (بخشی که روی بخش دیگر قرار گیرد)،
همپوش، رویهم افتاده، میزان رویهم افتادگی، محل رویهم
افتادگی ۷- همپوشی، رویهم افتادگی، لب به لبگی، تا شدگی ۸- لبه
بر لبه شدن یا بودن، همپوش بودن
to lap shingles in laying a roof
لب به لب قرار دادن سفالهای بام
the planes were flying so close to each other that their wings lapped
هواپیماها آنقدر نزدیک بههم پرواز میکردند که بالهایشان لب به
لب شده بود.
one board laps the other
یک تخته روی لبهی تختهی دیگر قرار میگیرد.
۹- یک دور گردش (مثلا یک حلقهی طناب به دور تنهی درخت) ۱۰-
(در مسابقات دو و اسب دوانی و غیره) یک دور میدان، (شنا) یک طول
استخر، (مجازی) یک مرحله
she swam thirty laps
او سی بار طول استخر را شنا کرد.
the runner was one lap ahead of the others
دونده یک دور میدان از دیگران جلو بود.
۱۱- یک دور زمین (یا یک طول استخر) جلو بودن از ۱۲- چرخ گردان
(برای بریدن شیشه و جواهر و جلا دادن و غیره)، (با چرخگردان)
بریدن یا جلا دادن ۱۳- روی دامن نشاندن، بر دامن گرفتن، (مجازی)
پروردن و محبت کردن
lapped in luxury
نازپرورده
۱۴- (با: on یا over) رویهم تا کردن، (با: under) دولا شدن،
رویهم تا شدن
lap the edges under
لبهها را توبگذار (رویهم تا کن).
۱۵- رجوع شود به: ۱۶ overlap - (با: over) بیرون زدن، برجسته
یا قلمبه بودن، (زمان) فراتر رفتن، طولانیتر بودن
● drop (or dump) into someone's lap
(مسئولیت و غیره را) به کسی تحمیل کردن، بهگردن کسی انداختن
this is your duty, don't try to dump it into my lap!
این وظیفهی تو است، سعی نکن آن را به من محول کنی!
● in the lap of the gods
خارج از قدرت بشر، در دست خدا
● in the lap of luxury
در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه
|