فارسی یک دو سه
ایران: ۷:۴۱ صبح
دوشنبه ۲ تير ۱۴۰۴

لطفا واژه مورد نظرتان را به انگلیسی یا فارسی تایپ کنید و کلید جستجو را بزنید   
Farsi123
      
    
                    کلیدهای تلفظ      حالات دستوری
mean (1)
mean (1)  (mēn)
meant (ment),mean¯ing
شنیدن تلفظ
۱- مصمم بودن، خواستن
he means to go
او مصمم به رفتن است.
I didn't mean to cause you any trouble
نمی‌خواستم موجب زحمت شما بشوم.

۲- برای، به منظور، منظور بودن
a gift meant for you
هدیه‌ای که برای تو درنظر گرفته شده است
it is meant to be worn on rainy days
برای پوشیدن در روزهای بارانی است.

۳- درنظر گرفتن یا درنظر گرفته شدن، قرار بودن
he was meant to be a doctor
قرار بود او دکتر بشود.
it seems like this husband and wife were meant for each other
به نظر می‌رسد که این زن و شوهر برای هم ساخته شده‌اند.

۴- (منظور خود را) بیان کردن
to say what one means
منظور خود را بیان کردن
he said Monday but he meant Tuesday
او گفت دوشنبه ولی منظورش سه‌شنبه بود.

۵- معنی دادن یا معنی داشتن، یعنی، نشانه‌ی چیزی بودن، چم داشتن،
آرش دادن
this means war
این به معنی جنگ است.
red light means "stop"
چراغ قرمز یعنی ((ایست)).
what does this word mean?
معنی این واژه چیست؟
dark clouds mean rain
ابر سیاه نشانه‌ی باران است.

۶- قصد داشتن، منظور داشتن، نیت داشتن
he means well
نیت او پاک است.
what do you mean?
مقصودت چیست؟

۷- ارزش داشتن (در نظر کسی)، اهمیت داشتن
love means a lot to a child
محبت برای کودک بسیار مهم است.
money means little to him
پول برای او اهمیت زیادی ندارد.
in sports, preparedness means everyting
در ورزش آمادگی بسیار اهمیت دارد.
● mean well by
نیت خوبی داشتن نسبت به، خوبی کسی را خواستن
● I mean it!
جدی می‌گویم!، بی شوخی!
● mean business
جدی بودن، شوخی نداشتن

mean (2)
mean (2)  (mēn)

۱- (بیشتر در ساختارهای منفی) کم، ناچیز، بی‌ارزش، اندک
he paid no mean sum!
او مبلغ کمی نپرداخت!
she's no mean cook
آشپزی او بدک نیست (خوب است).
running 20 kilometers is no mean task
بیست کیلومتر دویدن کار کوچکی نیست.

۲- (نادر) دون‌پایه، کم مقام، گدازاده، بی‌اصل و نسب، پست، پایین،
دون، زبون، خوار
a man of mean birth
مردی دون تبار
the meanest rank
پایین‌ترین رتبه

۳- محقر، بدنما، ژنده، مندرس، فقیرانه، فقیرنشین، فکسنی
a mean dwelling
خانه‌ای محقر
the city's mean neighborhoods
محله‌های پست شهر

۴- (آدم) پست فطرت، سفله، کوته نظر، فرومایه، بدجنس، خبیث،
شرور، بدسگال
my stepmother was very mean to me
نامادری نسبت به من خیلی بدجنسی می‌کرد.
he is really a mean person
او واقعا آدم پست فطرتی است.

۵- خسیس، زفت، بخیل، ممسک
he is very mean with his money
او در مورد پول خودش خیلی خست به خرج می‌دهد.

۶- (اسب) چموش، نافرمان، رموک
this horse is mean, be careful so that it doesn't throw you
این اسب چموش است، مواظب باش که تو را نیاندازد.

۷- خودپسند، خودخواه، بدخلق، ناخوشایند، (سگ) گیرنده
a mean dog
سگی که گاز می‌گیرد
he's got a mean streak in him
بعضی اوقات خیلی بدخلق می‌شود.

۸- خجل، شرمگین، سرافکنده
I felt mean for what I had said before
از آنچه که قبلا گفته بودم شرمنده شدم.

۹- (عامیانه) علیل، ناخوش، ناتندرست، انگشتال، دردمند
I felt thoroughly mean with a cold
احساس می‌کردم که سرماخوردگی مرا از پای انداخته است.

۱۰- (امریکا - خودمانی) دشوار
to throw a mean curve in baseball
در بیس‌بال، پرتاب توپ به گونه‌ای که گرفتن آن مشکل باشد

۱۱- (امریکا - خودمانی) پرمهارت، ماهرانه، تردستانه
to play a mean game of chess
ماهرانه شطرنج بازی کردن
she makes a mean chicken soup
او آبگوشت مرغ معرکه‌ای می‌پزد.
mean¯ly, adv. mean¯ness, n.

mean (3)
mean (3)  (mēn)

۱- میانگین، معدل، حد متوسط، (ریاضی) واسطه
the mean of 10, 9 and 14 is found by adding them together and dividing by three
میانگین ۱۰ و ۹ و ۱۴ با جمع زدن آنها و تقسیم آنها بر سه به دست
می آید.

۲- (زمان یا مکان یا فاصله یا ارزش یا میزان و غیره) حد وسط،
میانین، میانگیر
you must find the mean between stinginess and prodigality!
باید حد وسط میان ولخرجی و خساست را پیدا کنی!

۳- نه خوب نه بد، متوسط، میانگر
of a mean stature
دارای قد متوسط

۴- میانه‌روی، اعتدال
always follow the (golden) mean!
همیشه میانه‌روی کن!

۵- رجوع شود به: arithmatic mean
● mean convergence
(ریاضی) هم‌گرایی میانگینی



contact@farsi123.com

© 2004-2020 Farsi123
Version 7.3 DreamHost PHP 8.1