فارسی یک دو سه
ایران: ۵:۲۴ صبح
چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳

لطفا واژه مورد نظرتان را به انگلیسی یا فارسی تایپ کنید و کلید جستجو را بزنید   
Farsi123
      
    
                    کلیدهای تلفظ      حالات دستوری
sight
sight  (sīt)

شنیدن تلفظ
۱- منظر، منظره، دورنما، نما
a familiar sight
منظره‌ی آشنا
what a beautiful sight!
چه نمای قشنگی!

۲- (جمع) دیدنی‌ها، جاهای دیدنی
a tour of the sights of Esfahan
بازدیدی از جاهای دیدنی اصفهان

۳- (منفی) دیدنی، تماشایی، افتضاح
he had fallen into the gutter and his clothes were a sight
توی جوی افتاده بود و لباس هایش تماشایی شده بود.
without makeup, her face is a sight
بدون بزک صورتش افتضاح است.

۴- بینایی، باصره، دید
Bijhan lost his sight
بیژن بینایی خود را از دست داد.
eyesight
دید چشم

۵- ادراک، فهم، بینش
truth as it appeared to his inward sight
واقعیتی که او باطنا درک می‌کرد

۶- نظر، دیدن، رویت، نگرش
a sin in the sight of God
گناه در نظر خداوند
she always fainted at the sight of blood
او همیشه با دیدن خون غش می‌کرد.

۷- (نجوم) رصد کردن، رصد، (دریانوردی و غیره) مکان‌یابی،
جایابی، (پدافند هوایی) دستگاه، سایت، هدف یاب، (روی لوله‌ی تفنگ
و غیره) نشانه یاب، شکاف درجه‌ی تفنگ
another sight will give us the ship's position
یک مکان‌یابی دیگر محل کشتی را برایمان معلوم خواهد کرد.

۸- نظری، نگری، رویتی
a sight translation of a text
ترجمه‌ی نظری یک متن
in order to build up the sight vocabulary of children
برای تقویت واژگان نظری کودکان

۹- (برای نخستین بار) دیدن، رویت کردن، مشاهده کردن
to sight a star
ستاره‌ای را رویت کردن
yesterday, two whales were sighted on this coast
دیروز دو نهنگ در این ساحل دیده شد.

۱۰- (سلاح) هدفگیری کردن (به کمک نشانه یاب) ۱۱- (سلاح را)
دارای نشانه یاب کردن ۱۲- میدان دید ۱۳- (محلی) خیلی، یک عالمه،
یک دنیا
a sight better than his brother
یک دنیا بهتر از برادرش

۱۴- (مهجور) رجوع شود به: ۱۵ insight- (بازرگانی) دیداری
a sight draft
برات دیداری
● a sight for sore eyes
(عامیانه) منظره یا شخص خوشایند، چشم روشن کن
● at first sight
با اولین نگاه، در یا با نظر اول، با نخستین دیدار
love at first sight
عشق با نگاه اول
● at (or on) sight
۱- به مجرد دیدن، فورا ۲- (بازرگانی) دیداری
● by sight
نظرا، بارویت، قیافتا
I only know him by sight
فقط قیافتا او را می شناسم.
● catch sight of
۱- دیدن، مشاهده کردن ۲- متوجه شدن ۳- در یک نظر زودگذر دیدن
● come into (or within) sight (of)
وارد میدان دید (کسی) شدن، به نظر آمدن یا رسیدن
● in sight
نزدیک، درمدنظر، آشکار
victory is in sight
پیروزی نزدیک است.
● lose sight of
۱- گم کردن، دیگر ندیدن ۲- فراموش کردن، فروگذار کردن، در نظر
نگرفتن
● not by a long sight
ابدا، اصلا، به هیچ وجه
● out of sight
۱- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید ۲- دوردست، دورافتاده ۳-
(عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی
بالا،سرسام آور ۴- (خودمانی) عالی، معرکه
● out of sight of
دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست
● out of sight, out of mind
از دل برود هر آنچه از دیده رود
● set one's sights for something
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن
● sight unseen
بدون دیدن ملک مورد معامله یا چیز مورد بحث



contact@farsi123.com

© 2004-2020 Farsi123
Version 7.3 DreamHost PHP 8.1