۱- شنا کردن، شناوری کردن
I love swimming
من عاشق شنا هستم.
I learned to swim when I was five
پنج ساله بودم که شنا کردن را آموختم.
Iraj swims five miles
ایرج پنج مایل شنا میکند.
۲- شناور بودن، روی آب ماندن
oil swims on water
روغن بر آب شناور میماند.
۳- (از آبگونه) پوشیده بودن، (کاملا) خیس بودن، اشباع بودن
she swims in money
خیلی پولدار است.
vegetables swimming in a thick sauce
سبزیجات آغشته به سس غلیظ
۴- لبریز بودن، پربودن، مملو بودن
eyes swimming with tears
چشمان اشک آلود
۵- شنا، شناوری
to go for a short swim
برای شنای مختصر رفتن
۶- فاصلهی شناوری یا شنا
a two mile swim
شنا به فاصلهی دو مایل
۷- (مخفف) ۸ swim bladder- وابسته به شنا
swimsuit
لباس شنا
۹- چرخ زدن یا خوردن
she felt the room was swimming around her
احساس میکرد که اتاق دورسرش چرخ میخورد.
● in the swim
طبق مد امروز، متداول
● swim against the stream
خلاف جهت رودخانه حرکت کردن، خلاف رسم یا خواستهی مردم و
غیره عمل کردن
● swim a race
در مسابقهی شنا شرکت کردن
● sink or swim
تباهی یا بقا
swim¯mable, adj. swim¯mer, n.
|