۱- فایده، هوده
what is the use of begging him?
التماس کردن به او چه فایدهای دارد؟
complaining is no use
شکایت فایده ندارد.
۲- کاربرد، به کاربری، استعمال، استفاده، مصرف، به کارزنی،
اعمال، کاربری
the use of this computer
کاربرد این کامپیوتر
it was worn out through long use
در اثر مصرف طولانی فرسوده شد.
Armin learned physics through the use of a good text
با استفاده از یک متن خوب آرمین فیزیک را آموخت.
the use of certain drugs is harmful
استعمال برخی داروها زیان آور است.
these motors are ready for use
این موتورها آمادهی استفاده هستند.
the industrial uses of atomic energy
مصارف صنعتی نیروی اتمی
we are against the use of force
ما با اعمال زور مخالفیم.
۳- به درد خوردن
old clothes may be of use to those refugees
ممکن است لباسهای کهنه به درد آن پناهندگان بخورد.
he took only what he had use for
فقط آنچه را که به دردش میخورد برداشت.
I have little use for those old newspapers
آن روزنامههای قدیمی به دردم نمیخورند.
۴- (به ویژه کلیسا) روش، رسم، رویه، روال ۵- عادت، خوگیری،
مروسیدگی
use can almost change the stamp of nature
(شکسپیر) عادت تقریبا میتواند اثر طبیعت را دگرگون کند.
۶- به کاربردن، به کار زدن، استعمال کردن، استفاده کردن، مصرف
کردن
I use a knife to cut the meat
برای بریدن گوشت چاقو به کار میبرم.
this pronunciation is used only in Scotland
این تلفظ فقط در اسکاتلند کاربرد دارد.
he never used the tie which I gave him
کراواتی را که به او داده بودم هرگز نزد.
we used utmost caution not to break any dishes
ما بسیار احتیاط کردیم که هیچ ظرفی را نشکنیم.
we used all of the oil
همهی روغن را مصرف کردیم.
wash your hands after using the toilet
پس از استفاده از مستراح دستان خود را بشویید.
they used tanks and cannons
آنها از تانک و توپ استفاده کردند.
do you use sugar in your coffee?
آیا قهوهی خود را با شکر شیرین میکنید؟
some students use narcotics
برخی از دانشجویان مواد مخدر استعمال میکنند.
use your brain!
فکرت را به کار بگیر! (مغزت را به کار بیانداز!)
۷- صرف کردن، طی کردن، گذراندن
don't use your time idly!
وقت خودت را به بطالت نگذران!
they used ten days in crossing the mountains
آنها برای عبور از کوهها ده روز صرف کردند.
۸- سو استفاده کردن، نارواگری کردن، استثمار کردن، بهرهگیری
کردن
don't let them use you!
نگذار از تو سو استفاده کنند!
he is being used by his wife's family
خانوادهی زنش سوار او شدهاند.
۹- (حقوق) انتفاع، بهرهبری
use and occupation
انتفاع و تصرف
۱۰- رفتار کردن
to use friends badly
با دوستان بدتا کردن
hostage takers had used him with some brutality
گروگان گیرها با او نسبتا وحشیانه رفتار کرده بودند.
۱۱- قدرت استفاده، اجازهی استفاده
I gave my brother the use of my car
به برادرم اجازهی استفاده از اتومبیل خودم را دادم.
as a result of the accident , he lost the use of his left hand
در نتیجهی آن تصادفقدرت استفاده از دست چپش را از دست داد.
۱۲- نیاز، احتیاج
we have no further use for his services
دیگر به خدمات او احتیاج نداریم.
۱۳- (به صورت: used to) عادت (داشتن یا کردن)، خو (گرفتن)،
مروسیدن
I will never get used to the weather
هرگز به این آب و هوا عادت نخواهم کرد.
● can use
نیاز داشتن، احتیاج داشتن
the house can use a new coat of paint
خانه نیاز به یک رنگ تازه دارد.
they could use more help
اگر به آنها کمک بیشتری میشد بد نبود (به کمک بیشتر نیاز دارند).
● come to use
مورداستفاده قرار گرفتن، کاربرد پیدا کردن، معمول شدن
● have no use for
۱- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن ۲- بد آمدن (از)
I have no use for lazy students
از شاگرد تنبل خوشم نمیآید.
● in use
مورد استفاده، اشغال، در حال کارکردن
the generator is in use day and night
موتور نیروزای برق شب و روز کار میکند.
when the toilet is in use the light is red
وقتی که مستراح اشغال است چراغ قرمز است.
● it's no use!
بیفایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!
● make use of
استفاده کردن (از)، به کار بردن، غنیمت شمردن
to make use of an opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
● out of use
از کار افتاده، بیمصرف، تعطیل
the mine has been out of use for ten years
ده سال است که این معدن کار نمیکند.
● put to use
به کار گرفتن، استفاده کردن، به کار بستن
put your experience to use
از تجربهی خود استفاده کن.
● used to
(برای شرح عادت یا کار مکرر به کار میرود) عادت کرده، خوگرفته،
مانوس
I used to see him every day
(به طور عادی) هر روز او را میدیدم.
she used to be fat but now she has become lean
او سابقا چاق بود ولی حالا لاغر شده است.
I got used to being alone
به تنها بودن عادت کردم.
she is used to this kind of food
این نوع خوراک برایش عادی است، به این نوع غذا عادت دارد.
● use up
(تا آخر) مصرف کردن، به کار بردن، بهره برداری کردن، تحلیل بردن
our generation should not use up all of the world's resources
نسل ما نباید همه منابع جهان را مصرف کند.
a used up battery
یک باتری خالی (تمام شده).
|