۱- واژه، لغت، کلمه
I don't believe a word of what he said
(حتی) یک کلمه از حرفهایش را باور ندارم.
a misspelled word
واژهای که غلط املا شده
the order of words in a sentence
ترتیب واژهها در جمله
the meaning of a word
معنی یک لغت
۲- حرف، کلام، سخن
a word of advice
سخن پندآمیز
show your support by deeds, not words!
پشتیبانی خود را با عمل نشان بدهید نه با حرف
my last word about this proposal
کلام آخر من دربارهی این پیشنهاد
۳- خبر، آگهداد، پیام، اطلاع
we received no word from him
خبری از او دریافت نکردیم.
she brought word that her master was dying
خبر آورد که اربابش در حال نزع بود.
they send word that they wished to surrender
پیغام فرستادند که میخواهند تسلیم بشوند.
۴- شایعه، زبانزد
the word has gone around that he will resign
شایع شده است که استعفا خواهد داد.
the word is that he has left the country
شایعه این است که کشور را ترک کرده است.
۵- حکم، دستور، فرمان
Nadder's word was law
دستور نادر مثل قانون بود.
don't attack until I give the word!
تا من فرمان ندادهام حمله نکنید!
۶- قول، پیمان
I give you my word
به شما قول میدهم.
take my word for it!
قول مرا بپذیرید!
۷- (W بزرگ - با the) کلام الله، کتاب مقدس، انجیل (of God
the Word هم میگویند)
he spent most of his life teaching the Word
بیشتر عمر خود را وقف موعظه دربارهی کتاب مقدس کرد.
hear the Word of God
به کلام خدا گوش فرا دهید.
۸- رجوع شود به: ۹ password- (جمع) متن (در برابر مثلا
موسیقی)، مطلب
to put words into music
برای آهنگ متن ساختن
۱۰- (جمع) مشاجره، محاجه، دعوای لفظی، بگومگو، حرف ناخوشایند
there were some words between him and his father
حرفهای ناخوشایندی میان او و پدرش رد و بدل شد.
۱۱- (قدیمی) ضربالمثل، گفته ۱۲- (کامپیوتر) واژ، واژه
word processing
واژهپردازی
۱۳- (قدیمی) حرف زدن، سخن گفتن ۱۴- (با واژه) بیان کردن، در
قالب لغت ریختن، به لفظ درآوردن
a carefully-worded statement
اظهاریهای که واژههای آن با دقت انتخاب شدهاند
improve the wording of your sentences!
واژهبندی جملات خود را بهتر کن!
● a good word
حرف موافق، تعریف، توصیه
to put in a few good words for somebody
از کسی تعریف کردن
● at a word
فورا، در پاسخ فوری (به فرمان یا دستور و غیره)، به محض شنیدن
کلمه
● a word to the wise
برای عاقل یک حرف بس است، عاقل را اشارتی کافی است، العاقل
یکفیبالاشاره
● be as good as one's word
خوش قول بودن، به وعدهی خود وفا کردن
● break one's word
به وعدهی خود وفا نکردن، قول شکنی کردن، خلف وعده کردن
● by word of mouth
شفاها، زبانی، به طور شفاهی، دهان به دهان
● hang on someone's word
(با دقت یا اشتیاق) به حرف کسی گوش دادن
● have a word with (someone)
(با کسی) گفت و شنود مختصر داشتن، چند کلمه حرف زدن
● have no words for
قادر به بیان (چیزی) نبودن
● have words (with)
مشاجره کردن، (با خشم) بحث کردن، محاجه کردن
they had words
آنها حرفشان شد.
● in a word
خلاصه، به طور خلاصه، بالاخره
● in so many words
به طور دقیق و روشن، رک و راست، بیرودربایستی
● man (or woman) of his (or her) word
مرد (یا زن) خوشقول
● of many (or few) words
پر حرف (یا کمحرف)
● take someone at his (or her) word
حرف کسی را پذیرفتن، سخنان کسی را جدی تلقی کردن
● take the words (right) out of one's mouth
آنچه را که کس دیگری میخواهد بگوید گفتن، در گفتن پیشدستی کردن
● the Word
۱- انجیل، کتاب مقدس، کلامالله ۲- رجوع شود به Logos
● (upon) my word!
قول میدهم!، به شرافتم قسم!
● word for word
کلمه به کلمه، دقیقا، جز به جز
|